سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای قلبها...

جاده ی قلب ...

جاده ی قلب مرا رهگذری نیست که نیست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیست

آن چنان خیمه زده بر دل من سایه ی درد
که در او از مه شادی اثری نیست که نیست

شاید این قسمت من بود که بی کس باشم
که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست

این دل خسته زمانی پر پروازی داشت
حال از جور زمان بال و پری نیست که نیست

بس که تنهایم و یار دگر نیست مرا
بعد مرگ دل من چشم تری نیست که نیست

شب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من
با من شب زده حتی سحری نیست که نیست

کامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
که به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست

 


نوشته شده در یکشنبه 89/1/22ساعت 5:11 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

 

این مطلبو به درخواست یکی از دوستان گذاشتم امیدوارم بخونید وبه ایرانی بودن خودتون مثل همیشه افتخارکنید

 

وصیت نامه کوروش هخامنشی

 

       ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان این قربانیها را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز در ازای عنایاتی که نسبت به من فرموده و در همه زندگانیم به وسیله علایم آسمانی ، نوای پرندگان و ندای انسان ارشادم کرده اید که چه باید بکنم و از چه کارها احتراز نمایم .به خصوص قدر شناسی بی حد و قیاس دارم که هیچ گاه مرا از یاری و حمایت خود محروم نداشته اید و هرگز حتی در حین نهایت کامیابی باز مقهور غرور نشده ام . اکنون از درگاه متعال شما در خواست دارم زندگی فرزندانم ، زن ، دوستانم و وطنم را قرین نیکی و سعادت بدارید و مرگ مرا هم مانند زندگانیم توام با عزت و افتخار .

 

       پسران من و شما ای دوستانم ، پایان عمر من فرا رسیده است . من این حالت درگذشت را بنا بر آثار و قراینی درک می کنم . وقتی که از میان شما رفتم باید به وسیله گفتار و عمل نشان دهید که مرد سعیدی بوده ام .هنگامی که کودک بودم و باز در اوان جنوانی و روزگار سالخوردگی از نعمتها و خوشیهای هر یک از آن مراحل نیک برخوردار شده ام ، با مرور زمان بر قدرتم پیوسته افزوده شده است اما در زمان کهولت نا توان تر از عهد جوانی نبوده ام و به خاطر ندارم اقدام به کاری کرده باشم و یا چیزی طلب نموده باشم ولی کامیاب نشده باشم .به علاوه دوستانم را به وسیله نیکیها بهره مند و خوشبخت و دشمنان خود را خوار و زبون کرده ام و این سرزمین نیاکان خویش را که پیش از من نام و نشانی در آسیا نداشت به اوج ترقی و تعالی رسانیده ام و حتی یکی از کشورهای مسخر خویش را از دست نداده ام . در سراسر زندگی به آنچه خواسته ام رسیده ام و همواره نگران که مبادا به شکستی دچار آیم یا خبر نکبت باری بشنوم و همین بیم و نگرانی مانع از آن شد که به شیوه سبک سران زیاده از خود راضی و غره شوم . اینک که از میان شما می روم پسرانم را باز می گذارم ،همان فرزندانی که هدیه خدائی اند . وطن خود و دوستانم را سرفراز می گذارم و می گذرم . شکی نیست که همگان مرا خوش بخت خواهند پنداشت و یاد مرا ارجمند و گرامی خواهند داشت . اکنون باید دستوراتی راجع به کشورم و دستگاه پادشاهی خویش بدهم تا پس از درگذشتم میان شما اختلافی پیش نیاید . ای پسرانم ، من هر دو شما را یکسان دوست دارم . اما فرزند ارشدم را که بر اثر عمر طولانی تر تجربیات بیشتری دارد رهبر جرگه آزاد مردان و راهنمای کار و عمل بر می گزینم . خودم نیز در وطنم که خانه عزیز همه ماست به همین گونه بار آمده ام که در قبال بزرگتران ، برادران و هم وطنانم در شهر یا جلسات و یا در حین مذاکرات گذشت و مدارا نمایم . هر دو شما را هم به همین سان پرورش داده ام که نسبت به بزرگتران خود احترام نمایید و دیگران که از شما جوان ترند شرط و ادب و احترام را رعایت نمایند . اینها موازین و قواعدی است که به دست شما می سپارم و آن حاصل تجربه های زندگی و موافق با عادات و رسوم ملی و جزو آیین ماست .

 

       ای کمبوجیه ، پادشاهی توراست و این عین مشیت خداوندی است و تا آنجا نیز که به خودم مربوط است و به تو ای تانا اوکسار ( بردیا )حکومت خطه های ماد ، ارمنستان و کادوسیان را می سپارم . هر چند که پهناوری حصه برادر ارشدت بیشتر است و او عنوان شاهی نیز دارد تو با یان سه قطعه سهم خویش به عقیده من خوشی بیشتری خواهی داشت و گمان نمی کنم که از اسباب کامیابی و رفاه چیزی کم و کسر داشته باشی . آنچه دل و جان آدمی را وجد و جلا می بخشد در اختیار توست اما به آنچه دور از اختیار و دسترسی است ولع نمودن و غم گرفتاریهای بسیار داشتن ، از رشک کامیابیهای من دمی نیاسودن ، در راه دیگران چاه کندن و یا خود در دام بلا افتادن ، اینها نصیب و بار برادر تاج دار توست و موانعی است که مجال و فراغتی برای آسایش او باقی نخواهد گذاشت و تو ای کمبوجیه خود بهتر می دانی و گفتن من لزومی ندارد که آنچه تخت و تاجت را حفظ کند این عصای شاهی من نیست بلکه وجود یاران صدیق و وفا دار است . صداقت آنها نگهبان حقیقی تو وو مایه اقتداری است که هیچگاه بی هوده نخواهد بود . ولی همیشه در این اندیشه باش که درستی و وفا مانند علف صحرا به خودی خود رشد و نما ندارد ، زیرا اگر نهادی بود در همه افراد یکسان مشاهده می گردید . چنان که خاصیت تمام مواد طبیعی نسبت به همه افراد بشر مساوی است . هر رهبری باید پیروانی صدیق برای خود فراهم سازد و این منظور با تهدید و زور حاصل شدنی نیست بلکه لازمه آن احسان و مهربانی است .خداوند رشته محکم برادری را استوار فرموده است که اثرات و نتایج بی شمار دارد . شما نیز رفتار خود را بر این قاعده آسمانی نهاده آن را وسیله مهر ورزی متقابل قرار دهید . هر گاه چنین کنید هیچ قدرتی دیگر بر نیروی دو برادر چیرگی نخواهد یافت . آن کسی که در فکر برادر است به خویش نیکی می رساند . چه کس دیگری به قدر برادر خواستار بزرگی و سربلندی برادر است ؟ و چه کسی به وسیله ای دیگر مگر اقتدار برادر مصون از خطر ؟ ای تانا اوکسار مبادا هیچ کس بهتر و بیشتر از تو نسبت به برادرت اطاعت نماید و در حمایت وی از تو کوشا تر باشد . برکات قدرت او و یا ادبار و بدبختی او زودتر از هر کس به تو خواهد رسید . پس خودت انصاف بده که در ازای کمترین محبت از کدام ناحیه خیر و خوشی بیشتری انتظار توانی داشت و در مقابل مدد و حمایت خودت یاری و حمایت بیشتر ؟ آیا سخت تر از سردی و برودت بین دو برادر چیزی هست ؟ کدام قدر و احترامی گرامی تر از احترام متقابل دو برادر می شود ؟ ای کمبوجیه تو نیز بدان که فقط برادری که در قلب برادر کانون محبتی دارد از مکر و فسون مردم زمانه مصون خواهد بود . ای هر دو فرزندم شما را به خدایان اجداد خویش سوگند می دهم که اگر به خوشنودی خاطرم علاقه دارید با هم خوب باشید و خیال نکنید چون از میان شما بروم پاک نیست و نابود شده ام . شما با دیدگان ظاهری خود هیچگاه روحم را ندیده اید اما همواره شاهد اثراتش بوده اید . ایا ندیده اید که روح مقتولان چه اتشی در جان جنایت کاران می افکند و شراره انتقام چه طوفانی در وجود تبهکاران بر می انگیزد ؟ آیا خیال می کنید اگر آدمیان می دانسته اند که ارواح آنها هیچگونه قدرتی ندارد باز احترام و ستایش مردگان دوام می یافت ؟ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 89/1/20ساعت 3:47 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

حسنی نگو جوون بگو

علاف و چش چرون بگو

موی ژلی ،ابرو کوتاه ،زبون دراز ، واه واه واه

نه سیما جون ،نه رعنا جون

نه نازی و پریسا جون

هیچ کس باهاش رفیق نبود

تنها توی کافی شاپ

نگاه می کرد به بشقاب !

باباش می گفت : حسنی می ری به سر بازی ؟

نه نمی رم نه نمی رم

به دخترا دل می بازی ؟!

نه نمی دم نه نمی دم


ادامه مطلب...
نوشته شده در یکشنبه 89/1/15ساعت 8:10 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

اینک که من از دنیا می روم بیست پنج کشور جزو شاهنشاهی ایران است و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترام می باشند. جانشین من خشایار باید مثل من در حفظ این کشورها بکوشد و راه نگهداری این کشورهااین است که در امور داخلی آنها دخالت نکند و مذهب و شعایر آنهارا محترم بشمارد.

 

اکنون که من از این دنیا می روم دوازده کرور زر در خزانه ی پادشاهی داری و این زر یکی از ارکان پادشاهی تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست. البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه آن را بکاهی. من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن زیرا قاعده ی این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آن چه بر داشتی به خزانه باز گردان. مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش   را فراهم کن.

 

  ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم . من روش سا خت این انبارها را که با سنگ ساخته می شوند و به شکل استوانه است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شوند حشرات در آن به وجود نمی آیند و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن این انبارها غله ادامه دهی تا اینکه همواره آذوقه ی دو یا سه سال کشور در آن موجود باشد و هر سال بعد از این که غله ی جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسر خواروبار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما. به این ترتیب تو هگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال در این مملکت خشکسالی شود.

 

هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار. برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست. چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده ی نا مشروع نمایند نخواهی توانست به مجازاتشان برسی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری که رعایت دوست بنمایی.

 

آبراهی که من میخواستم بین رود نیل و دریای سرخ  بوجود بیاورم هنوز به اتمام نر سیده و تمام کردن این آب راه از نظر بازرگانی و جنگ خیلی اهمیت دارد و تو باید آن آبراه را به اتمام برسانی. عوارض عبور کشتی ها از آبراه  نباید آن قدر سنگین باشد که نا خدایان کشتی ترجیح  بدهند از آن عبور نکنند.

 

اکنون من سپاهی به سمت مصر فرستادم تا این که در قلمرو ایران نظم و امنیت برقرار کنند. ولی فرست نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی. با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجا یع را تنبیه کند.

 

توصیه ی دیگر من به تو این است که هر گز درو غ و تملق را به خود راه مده. چون هر دوی آنها آفت سلطنت هستند. پس بدون ترحم   دروغ را از خود دور نما. هرگز عمّال دیوان را بر مردم مسلط نکن. برای اینکه عمّال دیوان به مردم مسلط نشوند . برای مالیات قانونی وضع کرده ام که تماس عمّال دیوان را با مردم کم کرده است و تو اگر این قانون را حفظ کنی. عمّال حکومت با مردم زیاد تماس نخوا هند داشت .

 

افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بد رفتاری نکن. اگر با آنها بد رفتاری کنی.آنها نخواهند توانست  معامله ی مقابل کنند. اما در میدان جنگ  تلا فی خواهند کرد. ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد . تلا فی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله ی شکست خوردن تو را فراهم نمایند.

 

امر آموزش که من شروع کردم  ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر قدر فهم و عقل آنها زیاد شود . تو با اطمینان بیشتر میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که که از کیش تو پیروی کند و پیوسته به خاطر داشته باش که هر کس باید آزاد باشد که هر کیش که میل دارد پیروی نماید.

 

بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی که خود فراهم کرده ام . بر من پیچان و در تابوت سنگی قرارده و در قبر بگذار امّا قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی که من پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت کردم مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد . خواه پادشاه بیست پنج کشور باشد یا یک خار کن. هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند اگر تو در هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی . غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد. امّا وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو که قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تورا ببیند.

 

زنهار. زنهار . هرگز هم مدعی و هم قاضی نشو . اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آنرا مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر نماید. زیرا کسی که مدعی ست. اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد.

 

هرگز از آباد کردن دست بر ندار . زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تورو به ویرانی خواهد گذاشت . زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود   به طرف ویرانی میرود . در آباد کردن حفر قنات واحداث جاده و شهر سازی را در درجه اول قرار ده.

 

عفو و سخاوت را فرا موش نکن و بدان که بعد از عدالت بر جسته ترین صفت پادشاهی عفو است و سخاوت . ولی عفو فقط موقعی باید بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و تو خطا کار را عفو کنی ظلم کرده ای . زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای . بیش از این چیز دیگری نمی گویم و این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو اینجا حاضر هستنند کردم تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم که مر گم نز دیک شده است.

 


نوشته شده در یکشنبه 89/1/15ساعت 8:1 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

داستانک

کودکی 10 ساله که دست چپش در یک حادثه از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.پدر فرزند اصرا ر داشت که از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد.استاد نیز قول را پذیرفت و قول داد که تا یک سال از فرزندش یک قهرمان بسازد0در طول شش ماه فقط استاد روی بدن شاستاد به او یک فن را آموخت و فقط با اون یک فن تمرین می کرد.سرانجام مسابقات شروع شد و استاد و شاگرد یک ساله فقط یک فن را تکرار کردند و به مسابقات رفتند.کودک تک دست توانست با آن یک فن همه حریفان خود را شکست بدهد.سه ماه بعد کودک با همان تک فن در مسابقات باشگاهی نیز پیروز شد.وقتی که مسابقات به اتمام رسید دلیل پیروزی خود را از استادش پرسید.استاد به کودک گفت:دلیل پیروزی تو همان تک فن بود

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 89/1/12ساعت 3:23 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

معجزه ی عشق

سالها پیش , در کشور آلمان , زن و شوهری زندگی می کردند.آنها هیچ گاه
صاحب فرزندی نمی شدند.یک روز که برای تفریح به اتفاق هم از شهر خارج شده و
به جنگل رفته بودند , ببر کوچکی در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد
معتقد بود : نباید به آن بچه ببر نزدیک شد.به نظر او ببرمادر جایی در همان
حوالی فرزندش را زیر نظر داشت.پس اگر احساس خطر می کرد به هر دوی آنها حمله
می کرد و صدمه می زد.اما زن انگار هیچ یک از جملات همسرش را نمی شنید ,
خیلی سریع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زیر پالتوی خود به آغوش کشید , دست
همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما باید همین الآن سوار اتوموبیلمان شویم و
از اینجا برویم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به این ترتیب ببر کوچک ,
عضوی از ا عضای این خانواده ی کوچک شد و آن دو با یک دنیا عشق و علاقه به
ببر رسیدگی می کردند. سالها از پی هم گذشت و ببر کوچک در سایه ی مراقبت و
محبت های آن زن و شوهر حالا تبدیل به ببر بالغی شده بود که با آن خانواده
بسیار مانوس بود.در گذر ایام , مرد درگذشت و

مدت زمان کوتاهی پس از این اتفاق , دعوتنامه ی کاری برای یک ماموریت شش
ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسید.زن , با همه دلبستگی بی اندازه ای که
به ببری داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود , ناچار شده بود شش
ماه کشور را ترک کند و از دلبستگی اش دور شود.پس تصمیم گرفت : ببر را برای
این مدت به باغ وحش بسپارد.در این مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با
تقبل کل هزینه های شش ماهه , ببر را با یک دنیا دلتنگی به باغ وحش سپرد و
کارتی از مسوولان باغ وحش دریافت کرد تا هر زمان که مایل بود , بدون ممانعت
و بدون اخذ بلیت به دیدار ببرش بیاید.دوری از ببر, برایش بسیار دشوار
بود.روزهای آخر قبل از مسافرت , مرتب به دیدار ببرش می رفت و ساعت ها کنارش
می ماند و از دلتنگی اش با ببر حرف می زد.سر انجام زمان سفر فرا رسید و زن
با یک دنیا غم دوری , با ببرش وداع کرد.

بعد از شش ماه که ماموریت به پایان رسید , وقتی زن , بی تاب و بی قرار
به سرعت خودش را به باغ وحش رساند , در حالی که از شوق دیدن ببرش فریاد می
زد : عزیزم , عشق من , من بر گشتم , این شش ماه دلم برایت یک ذره شده بود ,
چقدر دوریت سخت بود , اما حالا من برگشتم , و در حین ابراز این جملات مهر
آمیز , به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با یک دنیا عشق و
محبت و احساس در آغوش کشید.ناگهان , صدای فریادهای نگهبان قفس , فضا را پر
کرد:نه , بیا بیرون , بیا بیرون : این ببر تو نیست.ببر تو بعد از اینکه
اینجا رو ترک کردی ,ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 89/1/11ساعت 1:35 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

باین تصاویرمیتوانید میزان خشم واسترس خودرابیابید!

افرادپراسترس وخشن این تصاویرراباحرکت بسیارسریع میبینندوافرادکم استرس وکودکان حرکت راآرام میینند.

البته بسته به شرایط وزمان دیدن این تصاویر شماممکن است حرکت های مختلفی ببینید.

ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 89/1/10ساعت 5:20 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

خواستگاری در دوران مختلف

یک هفته پس از خلقت آدم:
چون حوا بدون پدر و مادر بود آدم اصلا مشکلی نداشت و چای داغ را روی خودش نریخت.


پانصد سال پس از خلقت آدم:
با یه دونه دامن از اون چینی خال پلنگی ها میری توی غار طرف.بلند داد می زنی:هاکومبازانومبا(یعنی من موقع زنمه)
بعد میری توی غار پدر و مادر دختره. با دامن چین چینی جلوت نشسته اند و می گن:از خودت غار داری؟دایناسور آخرین مدل داری؟بلدی کروکدیل شکار کنی؟خدمت جنگ علیه قبیله ادم خوارها رو انجام دادی؟بعد عروس خانم که اون هم از این دامنای چین چینی پوشیده با ظرفی که از جمجمه سر بچه دایناسور ساخته شده برات چای میاره و تو می ریزی روی خودت.
ادامه مطلب...

نوشته شده در سه شنبه 89/1/10ساعت 4:44 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :
- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :
- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .
می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
صفت اول :
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .
اسم این دست خداست .
او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
صفت دوم :
گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .
پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
صفت سوم :
مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .
بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.
صفت چهارم :
چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .
پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .
صفت پنجم :
همیشه اثری از خود به جا می گذارد .
بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .


نوشته شده در یکشنبه 89/1/8ساعت 11:37 صبح توسط ستایش نظرات ( ) |

مناجات جالب خواجه عبدالله باخدا!!!!!!!!

ای خدا hard دلم format نما از فریب ناکسان راحت نما

جمله ویروسند مردمان دون استغیرالله مما یفترون

فایل عشقت را کپی کن در دلم  deltree    کن شاخه های باطلم

jumper روح خلائق set نما  گام هاشان در رهت ثابت نما

گر ز انفاست دلی scan شود  از شرور دید و دذ ایمن شود

بهر روی زرد سیمین تن فرست  بهر دم‌های پر آستر fan فرست

ای خدا file عذابت run مکن  با ضعیفان هیچ جز احسان مکن

از همان صبحی که اول گل دمید  بی نیاز از cod خدایش آفرید

کارگاه آفرینش cod نداشت    ram نبود و mouse آن همpad نداشت

عشق گل حق در دل بلبل نهاد  بر شقایق داغ چون lable نهاد

system عشقش بری از هرerro گوهر مهرش در سینه همچو دُر

عشق نرم افزار راه انداز ماست  عشق password و وصال کبریاست

خالی از عشق و محبت دل مباد بی صفا چون عاصی intel مباد

بهتر آن باشد سرودن ول کنم  زین تن خاکی دَمی dos shell کنم

 

 

 


نوشته شده در جمعه 89/1/6ساعت 5:42 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak