سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای قلبها...

داستانک

کودکی 10 ساله که دست چپش در یک حادثه از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.پدر فرزند اصرا ر داشت که از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد.استاد نیز قول را پذیرفت و قول داد که تا یک سال از فرزندش یک قهرمان بسازد0در طول شش ماه فقط استاد روی بدن شاستاد به او یک فن را آموخت و فقط با اون یک فن تمرین می کرد.سرانجام مسابقات شروع شد و استاد و شاگرد یک ساله فقط یک فن را تکرار کردند و به مسابقات رفتند.کودک تک دست توانست با آن یک فن همه حریفان خود را شکست بدهد.سه ماه بعد کودک با همان تک فن در مسابقات باشگاهی نیز پیروز شد.وقتی که مسابقات به اتمام رسید دلیل پیروزی خود را از استادش پرسید.استاد به کودک گفت:دلیل پیروزی تو همان تک فن بود

اولاَ همان تک فن را میدانستی دوماُ به همان تک فن مسلط بودی سوما تنها امیدت این فن بود و راه مقابله با آن گرفتن دست چپ تو بود که تو آن دست را نداشتی.

هدیه

در یکی از روزهای سال ???? میلادی خانواده بسیار ثروتمندی در لندن زندگی می کردند.

تنها فرزند این خانواده مایکل نام داشت که اون هم مانند باباش عاشق ماشین بود که دو سال بود به این کشور اومده بود.

مایکل از پدرش خواست که بری اون ماشین بخره اما بابای مایکل گفت هر وقت که دانشگاه رو تموم کردی من برات ماشین می خرم مایکل هم به دانشگاه رفت و پس از چند سال دانشگاه رو هم تموم کرد و سرانجام از پدرش خواست که به قولش وفا کنه.

اما وقتی بابای مایکل این حرف رو شنید به مایکل یک کتاب انجیل داد و به او تبریک گفت.

مایکل هم عصبانی شد و کتاب رو روی زمین انداخت و برای همیشه از اون خونه رفت و تا هشت سال هیچ خبری نداشت.

سرانجام خبر به او رسید که پدرش مرده و اون هم با گریه کنان به خونه شون رفت .

اما هنوز کتاب توی وسایل پدرش بود مایکل وقتی کتاب رو باز کرد و چند صفحه اش رو خوند متوجه شد که یک کلید که متعلق به ماشین است توی اون کتاب بود.

بله بابای مایکل می خواست اول پسرش کتاب رو بخونه بعدا کلید رو هم برداره.

مایکل که ماجرا رو فهمید بسیار ناراحت شد اما پشیمانی سودی نداشت.

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/1/12ساعت 3:23 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |


Design By : Pichak