آوای قلبها...
سلام
گفتم جبران کم کاری های گذشته یه اپ دیگه بکنم
ایمدوارم بخونین برای چند لحظه ی کوتاهم شده غم هاتونو فراموش کنید !!!
روزی دخترک از مادرش پرسید: "مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد : خداوند آدم و حوا را خلق کرد.
اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد .
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید .
پدرش پاسخ داد: "خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.."
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است.
من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!
موفق باشین...
سلام
چیه؟
عنوانو دیدی جو گیر شدی؟!!...
نه بابا خبری نیست
فقط چند وقت نبودم دلم تنگیده بود...
فک کنم تا اوایل تیرم نیام اما سعی میکنم گه گداری بیامو پیام های زیباتونو که نشون میده منو از یاد نبردین بخونم
و در صورت امکان بجوابم...
ثقدیم به همه ی دوستای واقعی...
سلام
امروز افتتاحیه نمایشگاهمون بود
(هر سال اسفند تو مدرسه ما نمایشگاه دستاورد ها ی علمی دانش اموزانه!)
منم لیدرم(بقول مسئولین بازدید یار!)
زنگ اول زبان داشتیم
خانوممون گفت هرکی تو نمایشگاه غرفه داره بره کارشو درست کنه ولی اگه بفهمم بیکاره خودش میدونه!
منم که عاشق کلاس و درسو ... اینا
فوری جیم شدم
رفتم مار پله ی دوستمو رنگ کنم
نردبوناشو من میکشیدم
دوستم گفت چرا یه قلموی بزرگتر برنمیداری که زود تر تموم شه
گفتم
ولش کن بابا
الان تموم میشه مجبورم برم سرکلاس
خانمو تحمل کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
در همون لحظه سایه ای بر سرم افکنده شد
چشمتون روز بد نبینه
عین این فیلما که تایه چیزی پشت سر یکی میگی طرف یهو میاد
این خانومه هم بالا سر من وایساده بود و زل زده بود تو چشام
از اونجا که من اصلا پر رو نیستم
نیگاش کردمو گفتم مگه دروغ میگم!!!!!!!!!!
خانومه که تو پررویی ما مونده بود(میدونست پررو ام اما نه اینقد!)
گفت خیالت تخت
یه چهار پایه بذار راحت کارتو بکن
کلاس تعطیله
نتیجه اخلاقی:
*خودتون تو نمایشگاه غرفه داشته باشید
*پشت سر کسی حرف نزنید و فکر کنید طرف الان میاد
*دوستتون هرچی ور ور کرد شما فقط گوش کنید
*پررو باشین!!!!!!!!!!!!!!
*فارسی را پاس داشته و من بعد بجای لیدر ازهم ارز پارسی آن یعنی بازدید یار استفاده کنید
برای بیشتر پاس داشتن میتوانید ازکلماتی مانند دو ور پف بجای پاپیون و سیم دنگ بجای پیانو استفاده کنید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام حالتون خوبه میگم میدونید که حسودی خیلی بده نه؟ پس داستان زیر رو بخونید یه روز یه اقایی بوده که خانومش گربه شون بیشتر از اقاهه دوست داشته اقا هه که کلافه شده بوده این گربه رو بر میداره میبره اونور خیابون ولش میکنه و برمیگرده میبینه که جناب گربه زودتر از ایشون رسیده!!!!!!!! کلافه میشه میبرتش چنتا چهار راه اونور تر باز میبینه برگشته چند بار این کارو میکنه اما دوباره جناب گربه بر میگرده یه روز برای گردش(جون حودش)گربه رو میبره بیرون کیلی میچرخونتش و اخر یه جای بی در و پیکر ولش میکنه شب اقا بر نمیگرده خونه زنگ میزنه به خانومشو میگه اون گربه کره خر(خود در گیری داشته!یا گربه یا کره خر!!!!!!!!)اونجاست میگه اره میگه گوشی رو بهش بده من گم شدم!!!!!!!!!! نتیجه اخلاقی ببینم همش من باید نتیجه اخلاقی بگم یکمم خودتون فکر کنید
سلام
خوبین
من نبودم حسابی خوش گذشته دروغ نگو پیداست
وای چقد بزرگ شدید
دیگه نمیشناسمتون!!!!!!!
راستش چون امروز سالگرد تاسیس(انگار سازمان ناسا ست!)وبمه گفتم همه کارا رو امروز کنم یه مدت اپ نکردم
تازشم یه مدت زده بودم تو خط شعر و اینا بخاطر محرم صفرو شانشون بود
راستی پیروزی انقلابمونو به همه بچه های گل انقلاب تبریک میگم
خوب دیگه کارتون ندارم
فقط برا اینکه دل این طفلی بچه (وبلاگم نشکنه براش اهنگ بخونیم!)
تولد تولد(دست دست!) تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک!!!!!
بازاریابی گداها:
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن.
یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول میدن نه به تو.
گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی “موشه” نگاه کن کی اومده به برادرمون بازاریابی یاد بده؟
سلام دوستان بازم یه طنز دیگه که امیدوارم ناراحت نشید
از اون جایی که مسئله کلاس گذاشتن تبدیل به یه مشکل و دامن گیر بعضی ها شده
خوندن این مطلب خارج از لطف نیست
1- فقط آب معدنی بخورین چون کلاس داره !!!!
2- برای هر ده انگشت خودتون انگشترهای نگین دار بخرین ( حالا هر رنگی ) چون کلاس داره !!!!
3- یکی دو تا از کتابهای پائولو کوئیلو رو بخونین و برای دیگرون تعریف کنین ( البته من خودم که سر در نمی آرم ولی مهم نیست ) مهم اینکه کلاس داره !!!!
4- سرپاچه های شلوارتون و آستینهای لباستون رو نخ ، نخ کنین ( حالا مهم نیست که بهتون بگن سرخپوست... ) مهم اینه که کلاس داره !!!!
5- شبانه روز عینک آفتابی به چشماتون بزنین ( مهم نیست هوا ابریه یا بارون میاد ) مهم اینه که کلاس داره !!!!
6- عکسهای دوران بچگیه خودتون رو قاب کنین بزنین به دیوار ( حالا اگه عکساتون خیلی بی ریخت بود مشکلی نیست از عکسهای دیگرون می تونید استفاده کنین ) آخه کی به کیه!! مهم اینه که کلاس داره !!!!
7- وقتی می خواین از خونه برین بیرون هف هش تا کتاب بزگ و قطور بگیرید دستتون ( هرچی کتابها بزرگتر باشه بهتره فکر اینو که دستاتون خسته میشه نکنین ) مهم اینه که کلاس داره !!!!
8- اگه پاچه های شلوارتون بلنده تاش بزنین ( البته دیگه الان تمام شلوارا کوتاه هستن ) مهم نیست که بهتون بگن داره میره فرش بشوره!! مهم اینه که کلاس داره !!!!
خب اگه تا ته این مطلبو مطالعه کردید سه حالت داره:
1-منو خیلی دوسداشتین و بخاطر گل روی من خوندین
2-واقعا دچار کمبود کلاس هستید که در این صورت به یه جایی...مراجعه کنید
3-حال و حوصله نداشتین گفتین چرت و پرتای این وبلاگو بخونید بلکه توفیقی بشه که البته در اینصورت چیزی نصیبتون نشده
صحبت عاشقولانه ی بین یک دختر وپسر
پسر:دوست دارم
دختر:خفه شو
پسر:عاشقتم
دختر:خفه شو
پسر:فدات شم
دختر:خفه شو
پسر:خاک زیرپاتم
دختر:خفه شو
پسر:زنم میشی؟
دختر:واقعا؟!
پسر:خفه شو
سلام دوستان با توجه به نزدیک شدن ماه خرداد وبلللللللللله
ایام امتحانات که البته از حالا این دبیرای دسته گل (که چندروز دیگه هم روزشونه و پیشاپیش تبریک میگم) نمیذارن اب خوش از گلوتون پایین بره و تند وتند امتحان میگرن بنا رو بر این قرار دادم که به معرفی کتب گوناگون بپردازم
البته از نویسنده این مطالب تشکر وقدر دانی میکنم که گامی در افق پرواز اندیشه(چه ربطی داشت نمیدونم!!!!!) برداشته
خوندنش خارج از لطف نیست
امتحان کنید
اصولاً کتاب ها را مى شود به دو دسته کلى تقسیم کرد:
?. کتاب هاى درسى
این کتاب ها، تنها کتاب هایى هستند که همه صفحات آنها خوانده مى شوند. چون شما هرچقدر هم که تنبل باشید بالاخره شب امتحان یک مقدارى به بیمارى عذاب وجدان دچار مى شوید و به همین خاطر مجبور مى شوید نگاهى به صفحات آنها بیندازید. اما از طرف دیگر اینها تنها کتاب هایى هستند که بعد از خواندن شان احتمالاً دیگر به درد لاى جرز دیوار هم نمى خورند، ولى تجربه ثابت کرده که آخرین چهارشنبه سال که سر مى رسد این کتاب ها براى خودشان احتمالاً دیگر اهمیتى پیدا مى کنند که نگو! درضمن یک عده آدم بیکار دیگر هم هستند که کتاب هایى مى نویسند با عنوان کتاب هاى کمک درسى. کاربرد این کتاب ها هم فقط حدود چهار، پنج ماه مانده به کنکور است و پس از آن باز باید تا آخرین چهارشنبه سال صبر کنید تا از خجالت شان درآیید.
?. کتاب هاى غیردرسى
این کتاب ها خودشان به دسته هاى متعددى تقسیم مى شوند اما نکته اینجاست که خواندن این کتاب ها براى خوانندگان شان کلى کلاس دارد و مثلاً در تلویزیون هى مى پرسند که شما چه قدر مطالعه غیردرسى دارید و اگر ندارید چرا؟! اما وقتى که این کتاب ها را دست مى گیرید و شروع مى کنید به خواندن شان همه چپ چپ نگاه تان مى کنند و با خودشان فکر مى کنند که باز دارید درس را مى پیچانید! خلاصه که خواندن کتاب هاى غیردرسى از هر نظر کار سختى ست.
این کتاب ها گونه هاى متفاوتى دارند؛
الف. کتاب هاى علمى - تخیلى:
تقریباً نود درصد این کتاب هاى علمى - تخیلى رو یه نویسنده بیکار فرانسوى به اسم ژول ورن نوشته! توى همه داستان هاش هم معمولاً یه اختراع عجیب و غریب ثبت مى کنه. از همه جالب تر اینه که توى مقدمه همه کتاب هاش نوشته شده وقتى ژول ورن این داستانو مى نوشت که خبرى از این اختراعات نبود و اینا همش ساخته ذهن خلاق آقاى ورنه! معمولاً مخترعین شکست خورده و ضایع شده عاشق این جور کتاب ها هستند یا اینکه خودشون مى شینن به نوشتن این جور داستان هاى خالى بندى. مثلاً تا دلتون بخواد داستان در مورد نامرئى شدن و سفر به آینده نوشته شده.
ب. کتاب هاى تاریخى:
این دسته کتاب ها خودشون به دو دسته دیگه تقسیم مى شن؛ کتاب هایى که ذبیح الله منصورى ترجمه کرده و کتاب هایى که ذبیح الله منصورى ترجمه نکرده. آخه ماجرا اینه که عده اى درباره اش مى گفتن عادت داشته از یه برگ کاغذ که براى ترجمه بهش مى دادن، یه کتاب دویست صفحه اى دربیاره و به خاطر همین بیشتر از اینکه داستان هاش براساس اتفاقات تاریخى باشه، ناشى از خیال پردازى هاش بود. اما همین خیال پردازى ها کلى طرفدار داره و هنوز هم که هنوزه کتاب هاش چاپ مى شه. مثلاً از هر ده نفرى که تو خیابون مى بینین، ? تاشون «سینوهه» رو خوندن و اون یکى هم وسط هاشه و هنوز کتابو تموم نکرده.
ج. کتاب هاى مخصوص کودکان:
نمى دونم اگه موجود تنبلى به اسم «حسنى» نبود این نویسندگان خلاق کتاب هاى کودکان چى کار مى خواستن بکنن. همه کتاب هاى این دسته در عنوان هاى «حسنى نگو یه دسته گل»، «حسنى توى ده شلمرود» و «حسنى نگو، بلا بگو» خلاصه مى شه. از شونصد سال پیش تا حالا هم که این کتاب ها هى تجدید چاپ شدن هیچ فرقى نکردن هنوز هم از جعبه شیرینى به عنوان کاغذ براشون استفاده مى کنن. اما چند تا نویسنده گمنام دیگه مثل رولد دال و هانس کریستین اندرسن و اینا هم هستن که قبلنا (یعنى قبل از اینکه راهى اون دنیا بشن) چند تا کتاب براى بچه ها نوشتن.
د. کتاب هاى روانشناسى:
«موفقیت در سى ثانیه»، «چگونه یک شبه پولدار شویم»، «توى تهرون پول ریخته»، «برنامه ریزى علمى براى همه» و... اینها کتاب هاى روانشناسى هستن که همه شون عین همه ان و هیچ فرقى با هم ندارن. فقط توى هرکدوم به شما آموزش مى دن که باید به خودتون اطمینان کنین و اعتماد به نفس داشته باشین و اگه دماغ تون اندازه دماغ منصوره ایراد نداره بلکه این از زیبایى هاى طبیعته. تازه اگه هم مى خواین توى زندگى آدم موفقى بشین باید برنامه ریزى کنین و این حرفا. وسط کتاب هاشون هم هى جمله هاى ریز و درشت از این و اون مى آرن. اما اگه دو هزار تا از این کتاب ها رو هم بخونین چیزى درست نمى شه! آخرش شب امتحانى مى شه دیگه!
ه. کتاب هاى کمیک استریپ:
از این کتاب ها توى فرنگ (یعنى خارجه) زیاد چاپ مى شه و همه هم عاشق شون ان و کلى فیلم هم از روشون ساخته مى شه، مثل «اسپایدرمن» و «مردان ایکس». اما توى ایران فقط یه «تن تن و میلو» رو مى شناسن و هیچکى هم به ذهنش نمى رسه که لااقل دو تا کتاب دیگه هم ترجمه کنه و به چاپ برسونه. تازه باحالیش اینجاست که همه مى گن واقعا جاى خالى این گونه کتاب ها احساس مى شه و مسؤولان باید به فکر باشن، بعدش به جاى اینکه یه کارى بکنن سوت بلبلى مى زنن و از کنار هم رد مى شن! البته یه تعداد معدودى از این کتاب ها توى ایران هم چاپ شده مثل «دلمه» و «آقاى کا» اما چون از هیچکدوم حمایت نشده و براشون هم زیاد تبلیغى نشده، زیاد فروش نرفته. خلاصه که ملت هنوز هم بعد از سى، چهل سال ترجیح مى دن داستان تن تن و جواهرات ناپدید شده کاستافیوره رو بخونن!
و. مجموعه داستان ها:
اصولاً نویسنده ها وقتى بیکار مى شن یا حوصله شون سر مى ره یا مثلاً با همسرشون دعواشون مى شه شروع مى کنن به نوشتن داستان هاى کوتاه. این داستان هاشون هم معمولاً سر و ته درست و حسابى نداره، یعنى درواقع اصلاً داستان نیستن! بعد از یه مدت که این داستان ها زیاد مى شه و مثلاً به هفت هشت تا مى رسه تصمیم مى گیرن اینا رو یه جا به چاپ برسونن تا طرفداراى پرشمارشون بتونن به اونها دسترسى داشته باشن. خلاصه که این طورى «مجموعه داستان»ها پدید مى آن. معمولاً این کتاب ها از چند تا داستان ده، دوازده صفحه اى تشکیل شدن که خود نویسنده هم درست و حسابى نمى دونه ماجراشون چیه و فقط به خاطر اینکه زندگى خرج داره اونا رو به چاپ مى رسونه.
ز. کتاب هاى پلیسى:
این کتاب ها معمولاً جزو پرطرفدارترین و پرخواننده ترین کتاب ها هستند و همیشه ماجراى کشته شدن یا ناپدید شدن یه آدمى رو روایت مى کنن. توى این داستان ها همیشه یه کارآگاه باهوش هم هست که با کمک دستیار خنگش ماجرا رو حل مى کنه. معروف ترین این کتاب ها رو هم آگاتا کریستى و سر آرتور کانن دویل و الرى کویین نوشتن . شخصیت هایى مثل «پوآرو»، «شرلوک هولمز» و «خانم مارپل» هم همون کارآگاه هایى هستند که معماها رو حل مى کنند. خوبى این داستان ها اینه که معمولاً تا آخرش خواننده رو سر کار مى ذارن، مثلاً هى با خودتون فکر مى کنین که فلانى چون نصفه شب ها ساعت ?? از اتاق خوابش یواشکى مى آد بیرون حتماً قاتله اما آخر کتاب مى فهمین که بیچاره مشکلات مرتبط با دستشویى داشته و قاتل یکى دیگه است که اصلاً فکرشو نمى کردین. خلاصه کیفى داره این کتاب هاى پلیسى، معمایى.
ح. کتاب هاى عاشقانه:
این کتاب ها معمولاً کمتر از پونصد صفحه نیستن! همه ش هم درباره دو بلبل عاشق هستن که از بد حادثه و مثلاً در اثر یک جنگ خانمان سوز از هم دور افتادن و حالا دارن در تب عشق همدیگه مى سوزن. در نمونه هاى جدیدتر این کتاب ها، دو بلبل عاشق همدیگه رو زیر بارون و توى ایستگاه اتوبوس ملاقات مى کنن و دلباخته هم مى شن اما متأسفانه یکى شون مجبوره با یکى دیگه ازدواج کنه...
خلاصه که اگه سریال هاى بعدازظهر تلویزیون رو تماشا مى کنین این داستان ها رو هم حتماً بخونین. البته کاملاً بدیهیه که آخر این داستان ها، بلبل هاى عاشق به همدیگه مى رسن و امکان نداره توى عشق شون شکست بخورن. اگه یه وقت یه داستان عاشقانه اى خوندین که قهرمان هاى داستان آخرش به هم نرسیدن مى تونین از نویسنده شکایت کنین و پولتون رو پس بگیرین.
خلاصه که کتاب خوندن خیلى کار خوبیه و کلى هم کلاس داره. تازگى ها هم مد شده از این کتاب هاى جیبى زیاد چاپ مى کنن و حتى وقتى مى رین «گلاب به روتون» مى تونین از این کتاب ها استفاده کنین.
Design By : Pichak |