آوای قلبها...

سلام

عیدتون مبارک

آهی کشید غمزده پیری  سپید موی

افکند صبحگاه در  آیینه چون نگاه

در لا به لای موی چو  کافور خویش دید

یک تار مو  سیاه  !

***

در دیگاه مضطربش اشک  حلقه زد

در خاطرات تیره و  تاریک خود دوید

سی سال پیش نیز در  آیینه دیده بود

یک  تار مو  سپید  !

***

در هم شکست چهره ی  محنت کشیده اش

دستی به موی خویش  فرو برد و گفت   "وای!"

اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان

بگریست های های!

***

 دریای خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید

***

طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب های تیره ی اغماق خفته بود

یک مشت آرزو...!

 


نوشته شده در شنبه 89/10/18ساعت 5:1 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |


Design By : Pichak