سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای قلبها...

 

دست نوشته های خودم! !! !!!(2)

سلام دوستان.

امیدوارم که در این شبهای قدر گذشته به نحو احسنت از فرصت هاتون استفاده کرده باشید.

راستی

یه اتفاق دیگه هم افتاد!!

بنده قبول شدم(البته خیلی غیر منتظره هم نبود!)

گفته بودم میخوام خاطره بنویسم اما نمینویسم تا استقبال شه!

با اینکه استقبال نشد اما بازم مینویسم شاید بعد استقبال شه!!

جایتان خالی

کلاس دوم راهنمایی

از ناظم پرورشی آمد ندایی

کای خر حمالان کذایی

یعنی همان نمایندگان پرورشی

در راه است خبر خوشی

و آن این است

اردوی زیارتی!!!

طبع شعرو حال کنین!(به جان خودم اگه شاعرا میدونستن یه هم چین شعری گفته میشه اصلا شعرو درست نمیکردن!)

بله قرار شد که من و دوستم که نماینده پرورشی بودم از پنجاه نفر دوم راهنمایی بریم مشهد مقدس!!!!

چون روز اول مدرسه ها منو دوستم شتابان خودمون به دفتر امور پرورشی رسونده و با تبهری که ازمخ زنی داشتیم فورا نماینده پرورشی کلاس دوم A شدیم!!!!!

خلاصه شدیم خرحمال !!!!!!!

ولی خیلی باحال بود!!!!!!!!

بعضی روزا اصلا کلاس نمیرفتیم یا یکی دو زنگ(ما نصف هفته چهار زنگی بودیم!)

از اولی ها که کسی نبود!

(تو مدرسه ما اول راهنمایی رو حساب نمیکنن و به اصطلاح میگن بچه هستن و نادون!)

از دوم هم فقط ما بودیم و از اونجایی که امتحانات میان ترم دوم برگزار میشد و دربین امتحانات شیمی و ریاضیات و دینی( که همه بچه های مدرسه ما فرارین ازش)بود!!

جیغ وفغان کلاسBو بچه های کلاس ما در اومد که چرا فقط دونفر!

یه هفت هشت نفری هم از سومی ها بودن!!

چون تو محرم هیئت علی اصغر راه انداخته بودن(حالا چرا علی اصغر؟!! یحتمل برا رد گم کنی بوده)!!!

از اونجایی که مرکز ما راهنمایی و دبیرستان و پیش(بقول بچه ها پیشیا!) با هم هست از دبیرستانی ها هم بودن!!!!

دو سه تا از سومی ها( نفهمیدیم اخر هم سر چی) نیومدن!!!!

اما یه روز قبل حرکت فیلشون یاد هندوستان کردو خواستن بیان!!!!!

حتی با داشتن پارتی که پدر یکی از اونا بود بلیط پیدا نشد!

اونا هم بعد ایفای موفق نقش های عاطفی، من جمله لیلی مجنون و بیژن ومنیژه و...(در اینجا برای حمایت از اسامی اصیل ایرانی از nameخارجکی استفاده نکردیم!)قرارشد بیان!!

بنابراین قرار شد قاچاقی بیان!!!

البته پول بلیطارو بعد از سفر مسولمون داد بهشون هم اینا اومدن هم اونا پولشو گرفتن!(نه سیخ سوخت نه کباب!)

بعدم قرارشد هرکدوم تو یه واگن استطار شن!

اصولا واگن ما، واگن معلما بود!!

چون شرط اردو رفتن از طرف والدین من ودوستم جدا نشدن از معلم و در شعاع دید 20_40س (ناظم پرورشی)بودن،بود!!!(چقدم رعایت شد!)

یکی از اونا هم افتاد به ما!!!

موقع گرفتن بلیط ، دختره رفت طبقه بالاوما هم هرچی وسیله داشتیم ریختیم روش!

اقاهه اومدبلیطا رو بگیره!!بلیط رو گرفتو چند بار ما ها رو شمرد!!!

اتفاقا یکی از صندلی ها که منو دوستم روش نشسته بودیم لق میخورد؛

ما هم هی نق زدیم اینو درست کنید و حواسشو پرت میکردیم، که اخر درست کردو رفت و اجازه دادما یه نفس راحت بکشیم!!!!!

خلاصه بخیر گذشت!!!!!!!

باید وسط راه سوار یه قطار دیگه میشدیم!

اونجا بود که من به یکی از اصول مهم و اساسی فیزیک به همراه تجربه اون درس رو فرا گرفتم

و اون اصل فشرده سازی بود!!!!!!!

چون اونجا بازم میشمردن البته هنگام راه رفتن ؛بقولی گفتنی، نامحسوس!!!

قرار شد طوری راه بریم که هردونفر بشن یه نفر!!!!!!!!

به معادله های زیر دقت بفرمایید

=

=

سوار قطار شدیم دوباره از فن استطار استفاده کردیم و بازم به خیر گذشت!

ما شب حرکت کردیم یادمه جمعه بود

چون همه داشتن سریال حضرت یوسف(ع) رو تو ایستگاه میدیدن

موقع خواب چون واگن معلمابود؛ ما رو(من و دوستم) فرستادن طبقه بالا چون سه طبقه بود

ما هم رفتیم!!!!!!!

خلاصه چون وسط راه همش داشتیم آهنگ گوش میدادیم باتری من خالی شد وقرار شد اون چند درصدو بذارم که اگه مامان وبابا نگران شدن وزنگیدن گوشی خاموش نشه!

ما هم که بدون اهنگ خوابمون نمیبردقرارشد mp3 دوستم که ماشالا دومتر سیم هندز فری داشت رو استفاده کنیم!!!!

یکی من برداشتم یکی هم دوستم

چون مثه مال من نبود که هرچند تا اهنگ میخوام گوش کنم(البته خود گوشی این امکانو نداشت ولی من بلد بودم)

تاصبح خوند!

و وقتی بیدارشدیم (اصولا چون جفتمون خواب الو بودیم وقتی همه خواب بودن ما بیدار بودیم خواب موندیم و به زور بیدار شدیم!!)

دیدیم صدای وز وز میاد وفهمیدیم بیچاره هنوز دار میخونه!

منم یه سوتی دادم!!؛

یادم اومد یه باتری اضافه دارم برا همین دوباره اهنگ گوش کردیم!!!

خانم شیمی هم با وجود برگزاری امتحانش اومده بود!!!!(اخه پاشدی  اومدی که چی بشه؟!!!!!!بچه ها بت نیازمندترن!!!!!!)

معلم جوون و باحالی بود!

یکی از اهنگای مزخرف اومدخواستم رد کنم نفهمیدم چی شد هندزفری در اومد وضایع شدم!

اهنگه هم داره میخونه!!

:

با من برقصو خودتو بهم بچسبون و...!!!

منم فوری هندزفری زدم و با دوستم جیم شدیم!!!!

اما چون معلم باحالی بود بین خودمون موند!

خلاصه کلی ضایع شدیم!!!

اما وقتی رسیدیم و گنبد و گلدسته های حرم امام رضا(ع)

رودیدیم همه خستگی ها مون ازبین رفت

اما الان خسته شدم!!

با نظرات قشنگتون خستگی الان منو هم برطرف کنید.

چون قسمت باحاله که تو هتل ومشهده مونده!

موفق باشید!


نوشته شده در یکشنبه 89/6/14ساعت 1:33 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |


Design By : Pichak