سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای قلبها...

امشب غریبانه کو چه را گذشتم...فردا شهر غریبی را سفر...

امروز تاریکتر از شب...فردا را نمی دانم!

تمام نوشته هایم خط خط قدم هایی است که ناتوان به سویت شتابزده می آیند...

ولی بی فایده از ندیدن تو کوچه را بر می گردند به امید فردایی که نمی دانم...

صدای برگشتنی زمزمه ی کوچه می شودیا نه؟؟؟ آوایی دوباره? سه باره ? و چند باری شنیده می شود ? ولی دیده نه...!

پژواک انتظاربود و بس! انتظاری ترسناکتر از تنهایی شبهای بی شبگردی که
کابوسم می شوند...

دیگر تمام شدم!

سکوتی ممتد ? انتهای کوچه فریادم میزند که بیا!!! من می روم!

ولی کوچه بی پایان است!!! غرق در بینهایتِ کوچه...

دیگر نه خود را می یابم نه تو را....

 


نوشته شده در شنبه 88/11/24ساعت 10:59 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |


Design By : Pichak