• وبلاگ : آواي قلبها...
  • يادداشت : ديد مجنون دختري مست و ملنگ
  • نظرات : 4 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    خيلي قشنگ بود!!!

    پاسخ

    چشاتون قشنگ ميبينه

    قصه نبود،راه بود.خار بود و خون.
    ليلي،قصه راه پر خون را مي نوشت.
    راه بود و ليلي مي رفت
    .مجنون نبود.
    دنيا ولي پر از نام مجنون بود.
    ليلي تنها بود.ليلي هميشه تنهاست.
    قصه نبود،معركه بود.ميدان بود،بازي چوگان و گوي.
    چوگان نبود،گوي بود.ليلي گوي ميدان بود؛بي چوگان.مجنون نبود.
    ليلي زخم بر مي داشت.اما شمشير را نمي ديد.شمشير زن را نيز.حريفي نبود.
    ليلي تنها مي باخت.زيرا كه قصه،قصه ي باختن بود.!
    مجنون كلمه بود.نا پيدا و گم.قصه ي عشق اما همه از مجنون بود.!
    مجنون نبود!
    ليلي قصه اش را تنها مي نوشت!قصه كه به آخررسيد،مجنون پيدا شد.ليلي مجنونش را ديد.
    ليلي گفت:پس قصه،قصه منوتوست!پس مجنون تويي!
    خداگفت:قصه نيست،رازاست.اين راز منو توست.برملا نمي شود،الابه مرگ!ليلي تو مرده اي.
    ليلي مرده بود...

    پاسخ

    جالب بود ممنون
     <      1   2