آوای قلبها...
سلام
من تاحالا این شعر رو نخونده بودم
اتفاقی از توی یه کتاب پیداش کردم
امیدوارم بخونین و لذت ببرین
"بی خدا"
ساکت و تنها
چون کتابی در مسیر باد
میخورد هردم ورق اما
اما هیچکس او را نمیخواند
عمر خود را میدهد برباد
می رود از یاد
هیچ چیز از او نمی ماند
بادبان کشتی او در مسیر باد
مقصدش هر جا که بادا باد!
بادبان را ناخدا باد است
لیک اورا
هم خدا
هم ناخدا
باد است!
زنده یاد قیصر امین پور
سلام به همه ی دوستان...
میدونم زوده ولی عیدتون پیش پیش مبارک...اخه این عید انقدر بزرگ و باشکوهه که بنظر من باید بخاطرش تمام سال جشن گرفت....!!!
به امید ظهرش....
ای تو همیشه در میان!
نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان
سوی تو می دوند هان! ای تو همیشه در میان
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد باز سپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم در این چمن
آینه ضمیر من جز تو نمی دهد نشان
ای گل بوستان سرا از پس پرده ها درآ
بوی تو می کشد مرا وقت سحر به بوستان
ای که نهان نشسته ای باغ درون هسته ای
هسته فرو شکسته ای کاین همه باغ شد روان
آه که می زند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو می کشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم؟
کز نفس تو دم به دم می شنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر دَرم!
آمدنت که بنگرم، گریه نمی دهد امان...
هـ . الف سایه
سلام
بدون هیچ توضیحی...
این شعر رو بخونید...
روزگاری مردم دنیا دلشان درد نداشت
هر کس غصه ی اینکه چه میکرد نداشت
چشمه ی سادگی از لطف زمین می جوشید
خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت ...
در این بازار نامردی به دنبال چه می گردی؟ .....
نمی یابی نشان هرگز تو از عشق و جوانمردی ......
برو بگذر از این بازار ، از این مستی و طنازی .....
اگر چون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
هر که خوبی کرد زجرش میدهند
هر که زشتی کرد اجرش میدهند
باستان کاران تبانی کرده اند
عشق را هم باستانی کرده اند
هرچه انسانها طلایی تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند
اندک اندک عشق بازان کم شدن
نسلی از بیگانگان آدم شدند
ویه شعر دیگه
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی!؟
ببخشید اسم شاعرا و خودشعر رو هم پیدا نکردم
سلام امروز اهنگ وبمو +ترجمه اشو گذاشتم من که دوست دارمش My Love- Westlife An empty street با خیابانی خالی خانه ای خالی روزنه ای در قلبم تنهای تنها هستم اتاق ها کوچکتر میشوند کنجکاوم....چگونه؟...چرا؟ کنجکاوم بدانم روزهایی که با هم بودیم، با هم آوازمیخواندیم آنها کجا بودند؟ و عشقمان... برای همیشه در تلاش رسیدن به عشق دورمان متوقف خواهیم ماند. پس در یک نفس میگویم امیدوارم رویاهایم مرا به جایی ببرند که آسمانش آبی است که بار دیگر تو را ببینم، عشق من دریاها در صدد یافتن جاییکه از همه بیشتر عاشقش هستم، اقیانوس به اقیانوس میروند. جاییکه زمین ها سبز هستند که بار دیگر تو را ببینم عشق من سعی کردم مطالعه کنم کار کنم با دوستانم بخندم اما نمیتوانم جلوی افکارم را بگیرم. کنجکاوم....چگونه؟...چرا؟ کنجکاوم بدانم روزهایی که با هم بودیم، با هم آوازمیخواندیم آنها کجا بودند؟ و عشقمان... برای همیشه در تلاش رسیدن به عشق دورمان متوقف خواهیم ماند. پس در یک نفس میگویم امیدوارم رویاهایم مرا به جایی ببرند که آسمانش آبی است که بار دیگر تو را ببینم، عشق من دریاها در صدد یافتن جاییکه از همه بیشتر عاشقش هستم، اقیانوس به اقیانوس میروند. جاییکه زمین ها سبز هستند که بار دیگر تو را ببینم عشق من که تو را در آغوش بگیرم. به به تو قول بدهم، عشق من که به تو از ته قلبم بگویم: تو همه افکارم هستی برای رسیدن به عشقی دور پس در یک نفس میگویم امیدوارم رویاهایم مرا به جایی ببرند که آسمانش آبی است که بار دیگر تو را ببینم، عشق من دریاها در صدد یافتن جاییکه از همه بیشتر عاشقش هستم، اقیانوس به اقیانوس میروند. جاییکه زمین ها سبز هستند که بار دیگر تو را ببینم عشق من
An empty house
A hole inside my heart
I"m all alone
The rooms are getting smaller
I wonder how
I wonder why
I wonder where they are
The days we had
The songs we sang together
Oh yeah
And all my love
We are holding on forever
Reaching for the love that seems so far
So I say it in a breath
Hope my dreams will take me there
Where the skies are blue
To see you once again my love
All the seas go coast to coast
Find the place I love the most
Where the fields are green
To see you once again my love
I tried to read
I go to work
I am laughing with my friends
But I can"t stop
To keep myself from thinking
Oh no
I wonder how
I wonder why
I wonder where they are
The days we had
The songs we sang together
Oh yeah
And all my love
We are holding on forever
Reaching for the love that seems so far
So I say it in a breath
Hope my dreams will take me there
Where the skies are blue
To see you once again my love
All the seas go coast to coast
Find the place I love the most
Where the fields are green
To see you once again
To hold you in my arms
To promise you my love
To tell you from my heart
You’re all I’m thinking of
Reaching for the love that seems so far
So ‘So I say it in a breath
Hope my dreams will take me there
Where the skies are blue
To see you once again my love
All the seas go coast to coast
Find the place I love the most
Where the fields are green
To see you once again my love
See you in a prayer
Dreams will take me there
Where the skies are blue
To see you once again my love
All the seas go coast to coast
Find the place I love the most
Where the fields are green
To see you once again my love
سلام
عیدتون مبارک
آهی کشید غمزده پیری سپید موی
افکند صبحگاه در آیینه چون نگاه
در لا به لای موی چو کافور خویش دید
یک تار مو سیاه !
***
در دیگاه مضطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آیینه دیده بود
یک تار مو سپید !
***
در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش
دستی به موی خویش فرو برد و گفت "وای!"
اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان
بگریست های های!
***
دریای خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید
در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را
از دور می شنید
***
طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر
می رفت باز در دل دریا به جستجو
در آب های تیره ی اغماق خفته بود
یک مشت آرزو...!
فلسفه ی حیات
ساحل افتاده گفت : گر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد آه که من کیستم .
موج ز خود رفته ای، تیز خرامید و گفت :
هستم اگر می روم گر نروم نیستم .
) محمد اقب ال لاهوری (
موج ز خود رفته رفت
ساحل افتاده ماند .
این، تن فرسوده را،
پای به دامن کشید؛
و آن سر آسوده را،
سوی افق ها کشاند .
***
ساحل تنها، به درد
در پی او ناله کرد:
- موج سبکبال من،
بی خبر از حال من،
پای تو در بند نیست !
بر سر دوشت، چو من،
کوه دماوند نیست !
هستم اگر می روم ! خوشتر ازین پند نیست .
بسته به زنجیر را لیک خوش آیند نیست .
***
ناله خاموش او، در دلم آتش فکند
رفتن؟ ماندن؟ کدام؟ ای دل اندیشمند ؟
گفت : - ( به پایان راه، هر دو به هم می رسند ! (
عمر گذر کرده را غرق تماشام شدم :
سینه کشان همچو موج، راهی دریا شدم
هستم اگر میروم، گفتم و رفتم چو باد
تن، همه شوق و امید، جان همه آوا شدم
بس به فراز و نشیب، رفتم و باز آمدم،
زآنهمه رفتن چه سود؟ خشت به دریا زدم !
شوق در آمد ز پای، پای درآمد به سنگ
و آن نفس گرم تاز، در خم و پیچ درنگ؛
اکنون، دیگر، دریغ، تن به قضا داده است !
موج ز خود رفته بود، ساحل افتاده است !
فریدون مشیری
دل داده ام بر باد، برهر چه باداباد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نصب داری
از تیره ی دودی، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین،چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می آید
تنها تو می مانی، ما می رویم از یاد
قیصر امین پور
اشک نیما
اشک لبخند نگاهیست به سوی ملکوت
فصل ترمیم نگاهیست برای معشوق
اشک آهنگ و سرود درد است
گاهی آواز به سوی مرگ است
اشک توصیف نجیبیست ز تنهاییها
ومجالیست برای
من از خود خسته
قدر عزیزانتونو بدونید
قحط کمال ما را از تلخگویی دشمن ملال نیست
در کیش ما ملال ز جاهل حلال نیست
از عشق من مپرس به چشمم نگاه کن
در عالم مشاهده جای سوال نیست
در کار قال
عمر گرامی به سر رسید
دردا در این زمانه یکی اهل حال نیست
در چشم ما که روی چو خورشید دیده ایم
هر چهره ماه و هر خم ابرو هلال نیست
ما رهسپار بقاییم غم مدار
در دستگاه هستی مطلق زوال نیست
غافل مشو که مهلت توفیق اندکست
گر مرگ در رسد نفسی هم مجال نیست
با شعر
تازه گوی ز پیشینیان ببر
ای خسته جان بکوش که قحط کمال نیست
مست حلاوت غزلم بی خبر ز خصم
ما را ز تلخگویی دشمن ملال نیست
ای مسافر
ای جداناشدنی
گامت را آرامتر بردار
از برم آرامتر بگذر
تا به کام دل ببینمت
بگذار از اشک سرخ
گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نمی دانی
سفرت روح مرا به دو نیم می کند
و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید
. بگذار بدرقه کنم
واپسین لبخندت را
و آخرین نگاه فریبنده ات را
مسافر من
آنگاه که می روی
کمی هم واپس نگر باش
با من سخنی بگو
مگذار یکباره از پا درافتم
فرق صاعقه وار را
بر نمی تابم
جدایی را لحظه لحظه به من بیاموز
آرام تر بگذر
تو هرگز مشایعت کننده نبودی
تا بدانی وداع چه صعب است
وداع توفان می آفریند
اگر فریاد رعد را در توفان نمی شنوی
باران هنگام طوفان را که میبینی
آری باران اشک بی طاقتم را که می
نگری
من چه کنم
تو پرواز میکنی و من پایم به زمین بسته است
ای پرنده
دست خدا به همراهت
اما نمی دانی
که بی تو به جای خون
اشک در رگهایم جاریست
از خود تهی شده ام
نمی دانم تا بازگردی
مرا خواهی دید
Design By : Pichak |