سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آوای قلبها...

سلام به همه ی دوستان

چه خبرا؟

ما هم که هیچی!

هنوز ثبت نام نکردم!

و هنوزم بی مدرسه ام!

خب بریم سر بقیه خاطره.

 مسئولین که دستشون درد نکنه یه هتل درست حسابی برا ما نگرفتن اما

بجاش ما رو تو جایی که مسئولین اقامه نماز بود راه دادند

هم قشنگ و بزرگ بود هم باصفا

اسم ساختمونم نیایش بود اگه اشتباه نکنم

صبح ها که چند نفر معلم ومسئولی که همراه ما بودن بیدار میشدن و هرکی دوست داشت میبردن حرم و زیارت و نماز صبح

همون طور که قبلا هم گفته بودم من خواب الو بودم

اخرشم تو اون یه هفته نرفتم حرم(شایدم از بی سعادتی بوده) یه نماز صبح بخونم!

خاطره خیلی زیاده اما چون نه حال زیاد نشتن رو دارم نه از متون طولانی خوشم میاد خلاصه میکنم

اتاق ما3 تا تخت اشت و 2تا تشک

ما هم4 نفر بودیم

یه مسئول ازمایشگاه

خیلی هم مهربون بود

با یه اول دبیرستانی

که تمام روز پیش بر و بچه های خودشون بود

نامرد شب می اومد بخوابه!!!!!!!!

ما

یه بار اومدیم مثه بچه ادم بخوابیم بلکه صبح بریم حرم

ساعتای 10-11 بود که رفتم بخوابم

هندز فری گذاشتم رفتم وبه دیار باقی شتافتم

صبح پاشدم(بازم خواب موندم)

دیدم دوستم تا منو دید زد زیر خنده

حالا نخند کی بخند

منم فقط نگاش کردم

یه لحظه که منو دید فهمید یه ذره دیگه بخنده و من همینطوری بخوام خونسردیمو حفظ کنم میترکم!!!

خودشو جمع و جور کرد وگفت چه شبی رو از دست داد

گفتم چه شبی؟!؟!؟

گفت دیشب کل برو بچ راهنمایی اومدن اینجا!!

 اتاق ما دو تا پنجره بزرگ داشت که اونطرفش ساختمون بود(اونم توش مسافر بوده)

میگفت یه پسره هی میومد دست تکون میداد

ما هم یه عالمه خندیدیم و بچه ها اسکولش کردن

بعد گفتم برا این انقد خندیدی؟

گفت نه بابا

دیشب گوشیت چنتا زنگ خورد ما خواستیم ببینیم اگه بیدار میشی بت بدیم

دیدیم گوشیت داره میخونه

گفتیم گناه داره هندز فری رو در بیاریم

تا خواستیم از تو گوشت در بیاریم زدی رو دست یکی از بچه ها که میخواست در بیاره!!!!!!!

بعدم تو خواب میگفتی  نکن!

(اخه برادرم

همش شبا میاد از طرف مامانم این هندز فری رو درمیاره!!!!)

توهم زده بودم

خلاصه قرار شد بریم یه گشتی بزنیم و خرید کنیم

اینا هم نامردی نکردن همه رو ریختن تو یه اتوبوسو رفتیم الماس شرق برا خرید

منو دوستم همینطور بوتیکا رو میدیدیم

یهو دوستم گفت بریم عروسک بخریم

منم گفتم بیخیال

من عروسک دوست ندارم و مگه بچه ای واینا

گفت باشه اما ناراحت

گفتم باشه بریم(این دوستم واقعا تکه کل مدتی که اونجا بودیم قرار شد نوبتی یکی رو تخت باشه یکی رو تشک اما همیشه اون پایین خوابید)

تازه تو قطارم دامن پوشید موقع خواب گفتم بابا زشته ابرو ما رو نبر(فقط به شوخی خودشم میدونست!)

تو مشهد فقط شلوار جین پاش بود

بجز وقتایی که تو دستشویی کاری داشته!!!!

همینطور که میچرخیدیم دوستم یه عروسک پوه خرید گذاشت کنار صورتش گفت قشنگه؟

گفتم اره ببخشید شما دوقلویید؟!

یکی زد تو سرم با عروسکش بعد بازم رفتیم ببینیم

یهو گفت اینو

گفتم کو

گفت ایناهاش

این گوسفنده!!!!

خیلی با مزه بود

موهاش سیخ بود

یه لاو هم به گوشش بود

با

یه زنگوله که با روبان قرمز دور گردنش بود!

گفتم من بالاخره از یه عرسک خوش اومد

بدو بریم

رفتیم تو اسم مغازه مینی سیتی بود

یه پسره بود که اونم موهاش سیخ بود

گفتیم اینا چنده

رفت یه دونه اورد موهاشو خوابوند رو سرش بعد زد پس کله اش

همه موهاش سیخ شد

ما هم انگار الان یه چیز خیلی قشنگ دیدیم یا کشفیدیم کلی ذوقیدیم!

بعد من گفتم ببخشید پس کله شما هم زدن که موهاتون سیخ شده(البته روم نشد تو دلم گفتم!)

گوشیش همون لحظه زنگید گفت من میرم الان میام شما بازم ببینید شاید از چیزی خوشتون بیاد!

منم به دوست گفتم که اینم جز خانواده همین بابایی که داریم میخریم و کلی خندیدیم!

و فهمیدیم هر کی موهاش سیخه پدر گرامش یه پس گردنی ابدار بش زده

هر چی سیخ تر شدت بیشتر

بعد اون دوست کوچولوی پوه هست که صورتیه رو دوستم دید و خواست

اما بقیه پولاش تو اتاق گذاشته بود

منم اونو براش گرفتم و هدیه دادم

بازم هست اما میترسم حوصله تون سر رفته باشه!

 

 یه حیاط  هم داشت که توش تاب واز این چرخونکا که میشینی روشو وسطشو میچرخونی و سرسره بود

ماهم گه گداری میرفتیم

با یکی از این سومی ها

اهنگ میذاشتیمو مثه بچه ها بازی میکردیم!

یه بارخواستیم بریم

دیدیم کل ساختمون جمع شدن تو لابی

همه با دقت تمام دارن جومونگ میبینن!!!!

بعدم چون هرکی یه صندلی چیزی برا نشستن اورده بود تما لابی پر بود و نمیشد رد شد

اما ما میخواستیم بریم

برا همین هی پنج سانت به پنج سانت همه رو جابجا میکردیمو صدا از صندلی ها در میومد

ما هم فقط سرمونو انداختیم پایین ورفتیم

 

کلی خندیدیم

موقع برگشت هم خیلی باحاله بود اما حال نوشتن ندارم

تو قسمت بعدی

 

پ.ن:

احتمالا بریم سفر اما شما پیام بذارین من حتما میام و جواب میدم(دیر و زود داره سوخت و سوز نداره)

از اوای دل انگیز تو مستم

باشم سفر وشرمنده هستم

به کامنت تو خواهم داد پاسخ

فلک گر فرصتی دهی به دستم


نوشته شده در دوشنبه 89/6/15ساعت 5:34 عصر توسط ستایش نظرات ( ) |


Design By : Pichak